معنی محدوده چیزی

حل جدول

محدوده چیزی

چهارچوب


محدوده

حدود، دایره، قلمرو، منطقه


چیزی

شی

لغت نامه دهخدا

محدوده

محدوده. [م َ دَ] (ع ص) محدوده. حد پیدا کرده. داری حد.


زاویه ٔ محدوده

زاویه ٔ محدوده. [ی َ / ی ِ ی ِ م َ دَ / دِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) زاویه ٔ قائمه رامحدوده نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 624). و رجوع به زاویه ٔ قائمه و زاویه ٔ معموده شود.


چیزی

چیزی. (اِخ) رجوع به طایفه ملکشاهی شود.

چیزی. (اِ) (مرکب از چیز + ی) شی ٔ. || کمی. قدری. مقداری. و چون با عدد بکار رود مترادف با عدد مجهول «اند» افتد؛ یعنی مبلغ یا مقدار یا مقداری بیشتر: کوه قارن ناحیتی است که مر او را ده هزار و چیزی ده است. (حدود العالم). گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. (تاریخ سیستان).
- چیزی شدن، عنوانی یافتن. موجودیت یافتن. اهمیت و اعتبار گرفتن:
هیچکس از پیش خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ حلوائی نشد استادکار
تا که شاگرد شکرریزی نشد.
؟

فرهنگ فارسی هوشیار

محدوده

محدوده در فارسی مونث محدود: دیوار بند ساماندار مرزین (اسم) مونث محدود جمع: محدودات.

فرهنگ عمید

محدوده

قسمتی که با نشانه‌ها و علائم از بخش‌های دیگر متمایز شده باشد،
[مجاز] چیزی که حدوحدود مشخص دارد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

محدوده

گستره، تنگنا، چارچوب

مترادف و متضاد زبان فارسی

محدوده

حد، حدود، دایره، قلمرو، منطقه

فارسی به عربی

محدوده

حدود، مدی


چیزی

شیء

فرهنگ فارسی آزاد

اعلام محدوده

اَعْلام مَحْدوده، منظور علمای مَتَحَجِّر و محدود الفکر و تنگ نظر و اسیر تعصبات و توهّمات و عادات و رسومات مانعه از درک حقائق بدیعه و محروم از عرفان حقائق مُجَرَدِّه الهیه میباشد،

فارسی به آلمانی

چیزی

Etwas, Irgendetwas

معادل ابجد

محدوده چیزی

97

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری